نمی دانم کی آمدی و چرا ؟
اما چه بی پروا در جنونی آشفته گرفتارم کردی
و من افتادم در رنگ آرام سبزای چشمانت
کسی دستهایت را ریخت در لرزش دستانم
و من عاشق گشتم
حالا ببین!
دارد قد می کشد چیزی در قلبم
بلند ؛ تا آسمان ؛ بالاتر شاید
تو می خندی
و تنم پر می شود از عطر بهار
می خندم
و عشق در بازوان من جاری می گردد.
سلام همسایه! به خونه خودت خوش اومدی...