دلتنگی ها

عاشقانه

دلتنگی ها

عاشقانه

نامه های او ... (۲)

امروز خیلی دل تنگ فرشتم ... دو روزه که ازش خبر ندارم ... می خوام بنویسم ... از عشق ... از فرشته ... از خودم ...

از اون روزی که سر کوچه وای میستاد تا دختر مردم رو دید بزنه تا الان شاید یه چیزی حدود 10 سال بگذره ... اون همیشه دنبال یه چیز گم شده توزندگیش میگشت ... یه چیزی که باید پیداش می کرد .. یه چیزی که به اون بیشتر از هر چیز دیگه ای احتیاج داشت ...  پسرک خیلی خجالتی بود ... تو این 10 سال نتونسته بود اون چیز روپیدا کنه ... شایدم به خاطر دل بزرگش بود که این عشق های زمینی رو قبول نداشت ....   تا حالا ضربان قلبش اینقدر بالا نرفته بود و این حس قشنگ رو تجربه نکرده بود ...  تا حالا هیچ چیز نتونسته بود اونو اینطور به سمت خودش بکشه ... شاید از شانسش بود ولی عاشق یه فرشته ممنوعه شده بود ... نه می تونشت اونو واسه خودش داشته باشه و نه اینکه به بالا سفر کنه و هر روز فرشته رو ببینه ... فقط خوشحال بود که می دونست اون فرشته هم دوستش داره و همین براش بس بود ... گاهی با خودش فکر می کرد کاش فرشته مال من بود و گاهی هم جواب خودشو می داد که اگر مال من بود دیگه فرشته نبود و مثل بقیه عشق ها می شد  .  پسر خوب می دونست که هر چیز که فرشته بگه درسته و فرشته هیچ وقت اشتباه نمی کنه ...    باورتون نمی شه ولی عشقی که فقط به خاطر عشق باشه تو فیلمها هم پیدا نمیشه ... عشقی که می دونی در آخرش وصال نیست ... عشقی که می دونی بین انسانها دست نیافتنیه ... عشقی که فکر کردن به آخرش دیوونت می کنه ........ همین عاشقی براش بس بود و نمی خواست این حس قشنگ رو از دست بده ...    نه اون از فرشته چشم داشتی داشت و نه فرشته از اون .... این یعنی عشق واقعی /////    هفت منزل عشق عطار  //////        فقط همدیگرو دوست داشتن و به هیچ چیز دیگه ای فکر نمی کردند ....  حالا همه زندگی پسره عشقشه و عطار هم بهش حسودی می کنه ... همه دنیا به پسره حسودی می کنن ...    

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد