سلام
دوباره برگشتم . نه قهر بودم و نه دل شکسته. تنها ماموریتی مرا برد به شهر شلوغ خاطره هایم . شهری که برای ماموریت هایش خود را به آب و آتش می زدم ، اما اینبار بعد 5 برگه ی ماموریت که به بهانه های مختلف رد کردم و نیامدم ... مجبور شدم که قبول کنم و اینبار آمدم .
یک هفته در شهر شلوغ تو گشتم ، در تمامی خیابانهایی که هنوز لابه لای بوی دود عطر تنت آشنا و قدیمی در مشامم می پیچید چرخی زدم و برای نوشیدن قهوه ای تلخ تا کافی شاپ خاطره های شیرینم رفتم " اما دیگر آنجا نبود" . بعد سری زدم به خیابان زیبای درختان بلند . درختها همانقدر بلند همانقدر زیبا "آنجا بودند " و به یاد روزهایی که در تاریکی خیابان با هم سیگار می کشیدیم، سیگاری گیراندم و در پی سرفه های بی امانم (که یادگار روزگار سرد بیماریم ند) سیگارم را تا ته کشیدم. یادت هست چقدر نگران بیماریم بودی ؟ هیچ یادت هست بیمار بودم؟ .... بگذریم . لابد خیال میکنی به یادت بارانی شدم ، اما نه !
اشک نریختم ، سراسر لبریز بودم از تو و این ، مسرورم می کرد.
تعجب خواهی کرد اگر بگویم اینبار بی هیچ زحمتی راه خانه ات را یافتم . " خانه ات آنجا بود در پیچ همان کوچه" ...
به کوهی سر زدم که با هم دامنه اش را پیمودیم و آشی داغ که طعم سیگار می داد و لبخند تو را نوشیدیم . " کوه هنوز آنجا بود" با مردمانی شاد که آش و خنده هایشان بوی خوش عشق را یادآور می شد...
همه در جای خود بودند. شلوغی ، دود ، مردم ، هم همه های بی پایان شهر ، کوه ، درختان بلند ، خیابانها ، خانه ات ، خاطرت و حتی عطر تنت . تنها کافی شاپ خاطراتمان نبود و تو ، تا با لبخندت قهوه ی تلخم را شیرین کنی...
سلام عزیز - وبلاگ جالبی داری ؟. قشنگه
میدونم در این کار استادی به من هم سر بزن راهنمائیم کن . چگونه وبلاگم را جالب کنم . بای
"و آشی داغ که طعم سیگار می داد و لبخند تو را نوشیدیم!"
خوب بود خاطراتمان را ماننند تسبیحت، داشتی! و می دانستی که من چون دانه های برملای تسبیحت ورد گوی گرمای دستانت بودم، دریغ ندانستی!
تقدس خاطراتت رو پاس می دارم...
دوست کوچولوت: رعنا
نه لبخند،
که تو
وجود تو شیرین بود...
سلام خوبی؟
خاطره جالبی بود
مرسی خبرم کردی
شاد باشی
سلام دوست عزیزم
آپت بسیار زیبا بود و خوندنی...
ممنون که گفتی بیام
موفق و پیروز باشی
سلام خوگشل بود خاطرت
چقدر این متن زیبا و ادبی بود لذت بردم ولی ته دلم برات ناراحت شدم یواش یواش باید این خاطرات رو به دست باد بسپاری تا ببرتشون از دیار دلت.
مراقب خودت باش عزیزم.
خیلی قشنگ بود!واقعن لذت بردم پریا جان!
کوه همیشه کوه می ماند اما آدما عوض می شن!
به منم سر بزن عزیزم.منم مث خودت شعر گونه می گم!
طاقت جدایی ندارم ، اما سرنوشت ما یکی نیست ، با هم بودن همیشگی نیست!
طاقت یک لحظه بی تو بودن مرا می آزارد ، به خدا نمیتوانم بی تو زندگی کنم ،
[گل][گل][گل][گل][گل]
سلام دوست عزیز [گل]
خوبی؟
[قلب] ****دفتر عشق به روز شد**** [قلب]
منتظر حضور گرمت هستم [گل]
برقرار باشی و سبز [گل]
سلام
نمیدونم این یک خاطره بود یا یک متن ادبی یا یک...
اما هرچی بود به دل میشینه
سلام . پریاجون .یکشنبه 10آذر با نام ز-ز برات نظر گذاشتم اما آدرس وب را اشتباه کرده بودم حالا متوجه موضوع شدم . ببخش
سلام پری عزیزم
امیدوارم که حالت خوب باشه نازنینم ...
قربونت برم خیلی پست جدیدت زیبا بود ...
عزیزم مواظب خودت باش و اگه خواستی به جشن تولد موجود کوچولوی منم بیایی خوشحال
می شم ... منتظرتم و می بوسمت
سلام
فراموش کردن نعمت خوبیه
آپم
سر بزن
سلام.ممنون سر زدی
می تونستی همین طور ادامه بدی.یک داستان خطی