دوباره تکرار میشوی
در لحظه های عاشقی
در دستانم
در بوسه های بی پایانم
دوباره پیچک وار بر بازوانم می آویزی
و قد می کشی در بلندای شرم آلود وجودم
گرمی دستانت چون جویباری روان می شود
بر فراز و نشیب سینه ام
و طعم عسل لبانت
لبم را می گزد
خاطراتم رقم می خورند در پس غباری از اندوه
و من هنوز لبخند می زنم ...
می تکانم نگاهم را
سوار قطره اشکی می لغزی روی گونه ام
می نوشمت تا نبینی
هنوز اشکی در بساطم مانده است ...
و عشق هی تکرار می شود در سینه ام
و چه بیتاب می شوم برای لحظه ی ناب کودکیت ...
برای "تو"
برای "عشق"
برای " همیشه ماندنت " ...