دلتنگی ها

عاشقانه

دلتنگی ها

عاشقانه

برمی گردم ... زود...

سلام دوستان عزیزم  

به علت تغییر شغلم تا یه مدت ممکنه من کم پیدا شم ... هر چند می دونم کسی نگرانم نمی شه و سراغم رو نمی گیره ... اما باز گفتم که لال نمیرم ...  

برام دعا کنید ...   

دوستتون دارم !

تا بعد....

تاریخ های زندگیم به خاطرت خط می خورند...

دیروز رفتم پیش خیاطم... 

بهش گفتم : ببخشید ، سفارشی که چند روزپیش آوردم  و خواستم تا اواسط اردیبهشت بدوزید یادتونه ؟  

گفت: بله ، البته، خیالتون راحت . سعیم رو می کنم که تا اون موقع حاضرش کنم . طرحش خیلی کار داره ولی قول می دم تو عروسی ستاره باشید...  

تو دلم خندیدم . یه خنده به تلخی زهر... ستاره ؟  ستاره ی خاموش دلم با هیچ لباسی روشن نمی شه ... 

گفتم : نه منظورم این نیست. فقط خواستم بگم . دیگه عجله ای ندارم . 

خیاط در حالی که ته دلش خوشحال بود . غر زد و گفت: ای بابا . پس اونهمه اصرارتون چی بود . اشکالی نداره . حالا برای چه تاریخی آمادش کنم ؟  

گفتم : نمی دونم . و راه افتادم ... 

بغض کلمه ی آشنای خداحافظ رو تو گلوم خفه کرد... و من از لابلای پرده ی اشک دیدم که خیاط دفترش رو باز کرد و مقابل اسمم روی تاریخ خط کشید ....  

کاش با دلم بهتر از این بودی

گفتم : شرمنده ...

گفت : گفتم که نرو !

گفتم : نمی دونستم پیش تو رو سیاهم می کنه .

گفت : خیالی نیست عادت دارم به خاطرش هی بشکنم .

گفتم : دیگه تکرار نمی شه ... قول می دم !

گفت : تو رو بهتر از خودت می شناسم . توبه ی گرگ مرگه ...

گفتم : نه دیگه ، هر چی بوده تموم شده ...

گفت : اگه سال بعد دوباره 15 ام فروردین نرفتی سر قرار اگه دوباره 4 شنبه ها چشم انتظار زنگ تلفن نبودی ... اسمم رو عوض می کنم ...

خندیدم

گفت : می خندی ؟ به چی ؟ به من که به خاطرش روزی یه بار می شکنی ام ؟

گفتم : نه ! می خندم ! آخه خنده هام رو دوست داره ...

دل سری تکون داد و رفت تو خودش . می دونست دوباره باید تنگ بشه برا دیدنش ... می دونست هر چهارشنبه که تموم می شه باید بغض بکنه و هر 15 فروردین ساعت 7 به خاطر سادگیاش آتیش بگیره ... 

 

کاش با دلم بهتر از این بودی  

 

 

دوستای عزیز که لطف می کنید و به تنهایی من سر می زنید... شما قضاوت کنید فقط سالی یه باردیدن  اونی که دوستش داری انتظار زیادیه ؟‌ 

این که همون یه بار رو هم ازت دریغ کنه چه معنایی داره ؟‌ 

شما اگه جای من بودید چی کار می کردید ؟    

کدوم رو باور می کنید ... این که هر بار که زنگ می زنه می گه من واقعا دوست دارم . یا ... 

 

دلم خیلی گرفته ....  

 

 

15 فروردین 88 ساعت 7 ...

سلام به سال نو ... با همه ی خوبی ها و بدی هایی که توش قایم شده ....

خداحافظ سال کهنه ... با همه ی خوبی ها و بدی هایی که برامون داشتی ....

امروز 15 فروردین ... یه روز عالی توی 87 که فکر می کنم برای من روز خوبی در 88 نباشه ...

امروز ساعت 7 من به انتظار یه عشق کهنه خواهم نشست ، به انتظار تو ... . با اینکه می دونم نمی آی به خودم می گم هنوز دوستم داره پس حتما می آد ... 

 

۱۵ فروردین پارسال یادش بخیر ... اولین باری که دیدمت ... کافی شاپ ! رانی ! دستهایی که برای حس گرمی تازه ی تن دیگری تشنه بودن و به روشون نیاوردن ... لحظه - لحظه اش یادمه ... 

نمی دونم به چی دل خوش کردم ... اصلا یادت هست امروز چه روزیه . یا اصلا قرارمون یادت مونده ؟

کاش بیای ....

بیای و ثابت کنی .... چی می گم ؟ چی رو باید ثابت کنی ؟ اما من میام تا باورت بشه هنوز با همه ی مشکلاتی که دارم عاشقت موندم ... و می خوام بدونی اگه قرارمون اون سر دنیا هم که بود می اومدم . به هر سختی که بود می اومدم ...

15 فروردین 88 ساعت 7 ... انتظار ؟ عشق ؟ باور ؟ دروغ ؟ کدوم کلمه توی امروز نهفته است ... تو باید بگی - با اومدنت و یا نیومدنت ...!!!

اونایی که نمی دونن قضیه چیه می تونن به نوشته های شهریور 87 – چهارشنبه ی سربی - تو بخش آرشیو مراجعه کنن....