فکرش رو هم نمی کردم تا به این اندازه تنها باشم ...
قدیما واسه روز تولد - تبریکاش - کادوهای جورواجورش - یک سال لحظه شماری می کردیم .
حالا ... واسه نیومدنش می خوام زمان رو نگه دارم . نه اینکه نخوام بزرگ شم . نه !
واسه اینکه تحمل اینهمه بی تفاوتی رو ندارم . واسه اینکه دلم میگیره این روز ... واسه این که تنهاییم برام اثبات می شه !!!
فقط یک نفر از اینهمه دوست و رفیق تولدم رو تبریک گفت (ای ول به مرامش) و البته مادرم که هرگز فراموشم نمی کنه ... نمی دونم دلیلش چیه ؟ تنهایی ؟؟؟
اما می گم شاید دلیلش تنهایی نیست ... شاید دیگه خیلی بزرگ شدم . اونقدر که دیگه شاد بودنم برای کسی مهم نیست ...