این رو ۱۵ فروردین نوشتم اما ... فکر کردم لازم نیست که تو وبلاگم نمایش بدم . مثل خیلی از پست های دیگه ام که تو لیست یادداشت های چرکنویس سالهاست دارن خاک می خورن . چون فقط مال من بودن و مال اون.
به یاد روز آشنایی ...
به یاد یک قرار عاشقانه که هرگز به دیدار نیانجامید ...
یادت هست امروز را ؟
روز اولین نگاه ... سرآغاز عشقی که گمان می رفت جاودانه باشد ...
پای در خیابان بی انتهای رویاها می گذارم .
دیوار ها بوی بهار می دهند
اما بوی آشنای پیراهنت ...نه
گیج مستی عطر اقاقی
ساعت از ۸ هم می گذرد
نمی دانم چرا ... جای گریه ... اینبار می خندم!!!
سلام
مطلبت زیبا بود
موفق باشی....
عالی بود....
سلام
قشنگ بود حس ۱۵ فروردین
دلم میخواست یه دریا تو اتاقم داشتم....
من باشم و دریا و همه ی دلتنگیها
دلم میخواست یک کوه بلند داشتم تو اتاقم
دیواری بشه بین من و دنیا ...
تا صدا مو کسی نشنوه
... اونوقت هر شب فریاد میزدم ...
بلند ... نه بلند تر... آها .... فریاد میزدم
" خــــــــدایاااااااا
به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیزترینم
آسمونها زیر پامه
اگه با تو رو زمینم
به خیالم که تو با من یه همیشه آشنایی
به خیالم که تو با من دیگه از همه جدایی
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه
من میخوام بیای بمونی
من و تو چه بی کسیم وقتی تکیمون به باده
بد و خوب زندگی
منو دست گریه داده
ای عزیز هم قبیله
با تو از یه سرزمینم
تا به فردای دوباره
با تو همقسمترینم
من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی
این دیگه یه التماسه!!!!