دلتنگی ها

عاشقانه

دلتنگی ها

عاشقانه

خواب خواب خواب

یادش بخیر ... اون وقت ها فقط ۲۰ سالم بود ... این شعر فروغ رو خیلی دوست داشتم و تنها یکبار برای یک نفر خوندمش ...  

یادش بخیر پارک ملت ... 

دیروز یهو یادش افتادم خیلی تکرارش کردم تا همه ش دوباره به یادم اومد حالا ۱۱ سال از اون روزها می گذره . خوشحالم که هنوز به خاطر دارمش . مثل همه ی خاطرات دور عاشقی ! 

 

با کدام دست

خواب خواب خواب

او غنوده است

روی ماسه های گرم

زیر نور تند آفتاب

از میان پلکها ی نیمه باز

خسته دل نگاه می کنم

جویبار گیسوان خیس من

روی سینه اش روان شده

بوی بومی تنش

در تنم وزان شده.

خسته دل نگاه می کنم

آسمان به روی صورتش خمیده است

دست او میان ماسه های داغ

با شکسته دانه هایی از صدف

یک خط سپید بی نشان کشیده است

دوست دارمش...

مثل دانه ای که نور را

مثل مزرعه ای که باد را

مثل زورقی که موج را

یا پرنده ای که اوج را

دوست دارمش...

از میان پلکهای نیمه باز

خسته دل نگاه می کنم

کاش با همین سکوت و با همین صفا

در میان بازوان من

خاک می شدی

با همین سکوت و با همین صفا...

در میان بازوان من

زیر سایبان گیسوان من

لحظه ای که می مکد تورا

سرزمین تشنه ی تن جوان من

چون لطیف بارشی

یا مه نوازشی

کاش خاک می شدی...

کاش خاک می شدی...

تا دگر تنی

در هجوم روزهای دور

از تن تو رنگ و بو نمی گرفت

با تن تو خو نمی گرفت

تا دگر زنی

در نشیب سینه ات نمی غنود

سوی خانه ات نمی دوید

نغمه ی دل تو را نمی شنود

از میان پلکهای نیمه باز

خسته دل نگاه می کنم

مثل موجها تو از کنار من

دور می شوی...

باز دور می شوی...

روی خط سربی افق

یک شیار نور می شوی

با چه توان

عشق را به بند جاودان کشی؟

با کدام بوسه با کدام لب؟

در کدام لحظه در کدام شب؟

مثل من که نیست می شوم...

مثل روزها...

مثل فصلها...

مثل اشیانه ها...

مثل برف روی بام خانه ها...

او هم عاقبت

در میان سایه ها غبار می شود

مثل عکس کهنه ای

تار تار می شود

با کدام بال می توان

از زوال روزها و سوزها گریخت؟!

با کدام اشک می توان

پرده بر نگه خیره ی زمان کشید؟

عشق را به بند جاودان کشید؟

با کدام دست؟...

خواب خواب خواب

او غنوده است

روی ماسه های گرم

زیر نور تند افتاب

نظرات 3 + ارسال نظر
pari سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ق.ظ http://www.sarabeshirin.blogfa.com

قصه نیستم که بگویی...نغمه نیستم که بخوانی..
صدا نیستم که بشنوی....یا..چیزی چنان که ببینی..
یا چیزی..چنان که بدانی!...
من درد مشترکم..مرا فریاد کن..

شاملو

همیشه عاشق شعرای شاملو بودم و هستم
مرسی عزیزم

دختر بندری پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ http://www.daryajonoob.blogfa.com

سلام
چقدر شعرهات به دل میشینه منم فروغو خیلی دوست دارم
پیشم بیا

ممنون عزیزم

پیمان دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:14 ب.ظ

سلام. وای خیلی این شعر زیبا بود. دقیقا میدونم اون موقع چقدر عاشق بودی پریا خانم. چه روزای داغی.
من الآن 23سالمه و دقیقا تو همون روزای شمام. شاید منم یه روز به گذشته نگاه کنم و شعرایی رو که فقط واسه یه نفر خوندمش رو یادم بیاد:


با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی‌شود
گیرم که برکه‌ای، نفسی عاشقت شده‌ست
ای سیب سرخ غلت‌‌زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده‌ست
پر می‌کشی و وای به حال پرنده‌ای
کز پشت میلة قفسی عاشقت شده‌ست
آیینه‌ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است

موفق و شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد