سلام دوستان عزیزم
به علت تغییر شغلم تا یه مدت ممکنه من کم پیدا شم ... هر چند می دونم کسی نگرانم نمی شه و سراغم رو نمی گیره
... اما باز گفتم که لال نمیرم ...
برام دعا کنید ...
دوستتون دارم !
تا بعد....
دیروز رفتم پیش خیاطم...
بهش گفتم : ببخشید ، سفارشی که چند روزپیش آوردم و خواستم تا اواسط اردیبهشت بدوزید یادتونه ؟
گفت: بله ، البته، خیالتون راحت . سعیم رو می کنم که تا اون موقع حاضرش کنم . طرحش خیلی کار داره ولی قول می دم تو عروسی ستاره باشید...
تو دلم خندیدم . یه خنده به تلخی زهر... ستاره ؟ ستاره ی خاموش دلم با هیچ لباسی روشن نمی شه ...
گفتم : نه منظورم این نیست. فقط خواستم بگم . دیگه عجله ای ندارم .
خیاط در حالی که ته دلش خوشحال بود . غر زد و گفت: ای بابا . پس اونهمه اصرارتون چی بود . اشکالی نداره . حالا برای چه تاریخی آمادش کنم ؟
گفتم : نمی دونم . و راه افتادم ...
بغض کلمه ی آشنای خداحافظ رو تو گلوم خفه کرد... و من از لابلای پرده ی اشک دیدم که خیاط دفترش رو باز کرد و مقابل اسمم روی تاریخ خط کشید ....
گفتم : شرمنده ...
گفت : گفتم که نرو !
گفتم : نمی دونستم پیش تو رو سیاهم می کنه .
گفت : خیالی نیست عادت دارم به خاطرش هی بشکنم .
گفتم : دیگه تکرار نمی شه ... قول می دم !
گفت : تو رو بهتر از خودت می شناسم . توبه ی گرگ مرگه ...
گفتم : نه دیگه ، هر چی بوده تموم شده ...
گفت : اگه سال بعد دوباره 15 ام فروردین نرفتی سر قرار – اگه دوباره 4 شنبه ها چشم انتظار زنگ تلفن نبودی ... اسمم رو عوض می کنم ...
خندیدم
گفت : می خندی ؟ به چی ؟ به من که به خاطرش روزی یه بار می شکنی ام ؟
گفتم : نه ! می خندم ! آخه خنده هام رو دوست داره ...
دل سری تکون داد و رفت تو خودش . می دونست دوباره باید تنگ بشه برا دیدنش ... می دونست هر چهارشنبه که تموم می شه باید بغض بکنه و هر 15 فروردین ساعت 7 به خاطر سادگیاش آتیش بگیره ...
کاش با دلم بهتر از این بودی
دوستای عزیز که لطف می کنید و به تنهایی من سر می زنید... شما قضاوت کنید فقط سالی یه باردیدن اونی که دوستش داری انتظار زیادیه ؟
این که همون یه بار رو هم ازت دریغ کنه چه معنایی داره ؟
شما اگه جای من بودید چی کار می کردید ؟
کدوم رو باور می کنید ... این که هر بار که زنگ می زنه می گه من واقعا دوست دارم . یا ...
دلم خیلی گرفته ....
سلام به سال نو ... با همه ی خوبی ها و بدی هایی که توش قایم شده ....
خداحافظ سال کهنه ... با همه ی خوبی ها و بدی هایی که برامون داشتی ....
امروز 15 فروردین ... یه روز عالی توی 87 که فکر می کنم برای من روز خوبی در 88 نباشه ...
امروز ساعت 7 من به انتظار یه عشق کهنه خواهم نشست ، به انتظار تو ... . با اینکه می دونم نمی آی به خودم می گم هنوز دوستم داره پس حتما می آد ...
۱۵ فروردین پارسال یادش بخیر ... اولین باری که دیدمت ... کافی شاپ ! رانی ! دستهایی که برای حس گرمی تازه ی تن دیگری تشنه بودن و به روشون نیاوردن ... لحظه - لحظه اش یادمه ...
نمی دونم به چی دل خوش کردم ... اصلا یادت هست امروز چه روزیه . یا اصلا قرارمون یادت مونده ؟
کاش بیای ....
بیای و ثابت کنی .... چی می گم ؟ چی رو باید ثابت کنی ؟ اما من میام تا باورت بشه هنوز با همه ی مشکلاتی که دارم عاشقت موندم ... و می خوام بدونی اگه قرارمون اون سر دنیا هم که بود می اومدم . به هر سختی که بود می اومدم ...
15 فروردین 88 ساعت 7 ... انتظار ؟ عشق ؟ باور ؟ دروغ ؟ کدوم کلمه توی امروز نهفته است ... تو باید بگی - با اومدنت و یا نیومدنت ...!!!
اونایی که نمی دونن قضیه چیه می تونن به نوشته های شهریور 87 – چهارشنبه ی سربی - تو بخش آرشیو مراجعه کنن....