دلتنگی ها

عاشقانه

دلتنگی ها

عاشقانه

نمی دانی مگر دردم؟

 مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کـنی دردم
تو را می‌بینـم و میلـم زیادت می‌شود هر دم

بـه سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری
بـه درمانـم نـمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهـت گردم

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هـم
کـه بر خاکـم روان گردی به گرد دامنـت گردم

فرورفـت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی
دمار از مـن برآوردی نـمی‌گویی برآوردم

شـبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستـم
رخـت می‌دیدم و جامی هـلالی باز می‌خوردم

کـشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نـهادم بر لـبـت لـب را و جان و دل فدا کردم

تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده
چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم