دیروز رفتم پیش خیاطم...
بهش گفتم : ببخشید ، سفارشی که چند روزپیش آوردم و خواستم تا اواسط اردیبهشت بدوزید یادتونه ؟
گفت: بله ، البته، خیالتون راحت . سعیم رو می کنم که تا اون موقع حاضرش کنم . طرحش خیلی کار داره ولی قول می دم تو عروسی ستاره باشید...
تو دلم خندیدم . یه خنده به تلخی زهر... ستاره ؟ ستاره ی خاموش دلم با هیچ لباسی روشن نمی شه ...
گفتم : نه منظورم این نیست. فقط خواستم بگم . دیگه عجله ای ندارم .
خیاط در حالی که ته دلش خوشحال بود . غر زد و گفت: ای بابا . پس اونهمه اصرارتون چی بود . اشکالی نداره . حالا برای چه تاریخی آمادش کنم ؟
گفتم : نمی دونم . و راه افتادم ...
بغض کلمه ی آشنای خداحافظ رو تو گلوم خفه کرد... و من از لابلای پرده ی اشک دیدم که خیاط دفترش رو باز کرد و مقابل اسمم روی تاریخ خط کشید ....
سلام گلم...
ممنون از حضورت.....
همدردی کردم چون منم سرنوشتی تقریبا شباهت به سرنوشت تو دارم....
درک کردنت زیاد سخت نیست گلم....
سلام خوبی جند وقت بود حالو روز خوبی نداشتم الانم همین طورم تقریبا ببخش اگر دیر اومدم
سلام سلام عزیزم
صبحت بخیر و شادی نازنینم
امیدوارم امروزت رو طوره دیگه ای آغاز کنی متفاوت تر از هر روز و شادتر از پرنده ای که تازه بالهاش رو گشوده و میخواد پرواز کنه و ذوق پرواز به بال و پرش زیبایی خاصی میده ...
مواظب خودت باش ...
سلام خوبی
من به روزم حتما به من سر بزن منتظرتم
بای
سلام گلم
خوبی ؟؟؟
مواظب خودت باش و منتظرتم
این دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست
دل با نگاهی سرد پر پر می شود
سلام خوبی دوست عزیزم من به روزم و منتظرتم
سلاممممممممممم ]پریا جون

خوبی؟
وبلاگ نازی داری
خوشحال میشم بهم سر بزنی
راستی با تبادل لینک موافقی؟
منتظرما .... بیا