مرا میبینی و هر دم زیادت میکـنی دردم
تو را میبینـم و میلـم زیادت میشود هر دم
بـه سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری
بـه درمانـم نـمیکوشی نمیدانی مگر دردم
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهـت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هـم
کـه بر خاکـم روان گردی به گرد دامنـت گردم
فرورفـت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی
دمار از مـن برآوردی نـمیگویی برآوردم
شـبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستـم
رخـت میدیدم و جامی هـلالی باز میخوردم
کـشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت
نـهادم بر لـبـت لـب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم
سلام من یه گیتاریستم
شعر قشنگی بود با اجازت شاید روش آهنگ ساختم
چه کرده این حافظ !!
کاره خوبی کردی به روز کردی !!
باور کن خوشحال شدم لینکتو دیدم به روزه !
سلام پری جون
نظرتو پاسخ دادم
ممنون از لطفت
چندانکه بر کنار چو پرگار میروم
دوران چو نقطه ره بمیانم نمی دهد
مردم ز انتظار و در این پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
از بهر بوسه ای ز لبش جان همی دهم
اینم ستاند و آنم نمی دهد!
تا بعد........
سلام عزیزم من آپم سر بزنی خوشحال می شم
سلام پری جون
خوبی؟
آدما از شعر حافظ اونی که دوست دارن رو می فهمن.
فعلا...
راستش یه کتاب تاریخ دارم می خونم که باعث شده نظرم در مورد حافظ عوض بشه ...
اون هر وقت گفته عشق همون عشقی بوده که ما می گیم .
وقتی گفته لیلی همون لیلی بوده نه هیچ کس دیگه ...
سلام
هر وقت وبلگت میام یاد خودم می افتم شاید ...
kheili khub bud ....be manam sar bezan
ok?
سلام به کلبه گرفته ات سر زدم
تو هم به کلبه من سر بزن بد نمی گذره