باز هجوم آورده دلتنگی؛
بشمار... به اندازه توست...
فاصله مان
...
هَرَس میکنم تنهایی را، اما به دلتنگی میرسم...
به بیقراری
لحظهها...
... خستهام ... خستهتر از آنم که تصور کنی... حتی تقلا
نمیکنم...
میخندم؛ اشک را در پسِ لبخند پنهان میکنم... پشت تمام کلیشهها
پنهانم ...
دیگر حتی نمیدانم با کدام واژه بگویم که دلتنگم...
دلم تنگ
میشود...
دلم میگیرد...
اما خسته از تقلایم...
خسته از جدال بودن و
رفتن...
خسته از اعتراف مقدس دوست داشتن و انکار دوست داشته شدن...
کمکم
فراموش میشوم...
کمکم از یاد میبرم که هستم یا باید باشم ...
اجباری برای
بودن نیست...
عاشقانه دوست بدار تا عاقلانه طرد شوی... این است منطق مُشمَئِز
کنندهء نبودنی که هیچ بودنی جبرانش نمیکند...
این است تداعیگر حماقت عظیم
خواستن...
حرفهای ناگفته حنجرهام با پُکِ عمیق بر حلقه دود مینشیند و بالا
میرود...
قدم به قدم، زیر باران...
کوچههای منجمد و تاریک شهر را به زانو
در آوردهام؛
تمام خیابانها را به قدمهایم بدهکارم...
تمام پارکهای شهر را
میگردم تا خودِ از من بیرون زده را بیابم به سُلابه کِشم ...
کنار فوارهء
انسانیت بُق کرده احساسم...
هَرَس میکنم دلتنگی را اما با بیقرای لحظهها چه کنم؟
http://afkhamsadat.blogfa.com/
سلام .مطالبتون قشنگه.موفق باشی
دلتنگی
عین آتش زیر خاکستراست
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یکدفعه
همه ات را آتش میزند
مردم اغلب بی انصاف ، بی منطق و خودمحورند ولی آنان را ببخش ، اگر مهربان باشی تورا به داشتن انگیزه های نهان متهم میکنند ولی مهربان باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف و درستکار باش... نیکیهای امروزت را فراموش میکنند ولی نیکوکار باش.. بهترینهای خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد و درنهایت میبینی که هرآنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم
این مطلب خیلی زیبا و تامل برانگیز بود . استفاده کردم. موفق باشید
سلام وب خیلی قشنگی داری عالیییییییییییییی به منم یه سر بزن
می نویسم که تو بخوانى، اما حیف !
دیگران عاشقانه هاى مرا می خوانند و یاد عشق خودشان می افتند !
و تو… حتى نگاه هم نمی کنى …!
او رفت و من سعی کردم سنگ دل باشم همین!!!!
سلام پریا
خوبی؟؟؟
چرا دیگه نیومدی؟؟؟
حالت بهتر نشده
حال من خوب است ... اما تو باور نکن