دلتنگی ها

عاشقانه

دلتنگی ها

عاشقانه

صبح - شب - ... تو

 صبح که می دمد

نگاهم را به یاد لبخنده ات شروع می کنم

و سبد خیالم پر می شود  

از خاطره ی با تو بودن  

پر و خالی می شوم از داغی آغوشت 

و به التماس سلامی  

بر آستان قدمگاهت پیشانی می سایم... 

شب  که می رسد

صفحه های کاغذی چه بی تاب می شوند  

برای نوشتن  

به یاد تو ... 

داغونم

سلام دوستان عزیز 

من رو ببخشید اگه چند روزی نبودم . گرفتاریهای کاری من رو برده بود به شهر دور خاطره هام.  

دیروز برگشتم . با یه عالمه انرژی ... 

اما صبح که off های دو هفته ی گذشته رو چک کردم ...  

داغونم .... 

من رو ببخشید اگه برای چند روزی نیستم ... 

می خوام تو خودم باشم ....... 

با اونی که بی هیچ دلیلی دیگه دوستم نداره ... 

دلم تنگه برات ...

درشبان غم تنهایی خویش عابدچشم سخنگوی توام

من دراین تاریکی،من دراین تیره شب جانفرسا

زائرظلمت گیسوی توام

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
 شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
 تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
 به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود 

فروغ فرخزاد

یلدا مبارک

  

چون تیر رها گشتـه ز چلّـه شده ایم
مهمان شمــا در شب چله شده ایم
از برکت ایـن سفــره ی الــوان غذا
تا خرخره خورده،چاق و چلّـه شده ایم
 

 

راستی یه خبر ... 

طبق آخرین بخشنامه ی دولت به منظور نام گذاری روزها در تقویم - یلدا رسما به تقویم ایرانی افزوده شد ...

حس سرشاری

  

A couple is seen on a tree-lined boulevard during heavy snow fall, in Moscow

به نگاهی مانم

تشنه ی دیدارت

که در لرزشی بی پایان

بارانی می شوم

گاهگاهی لبم می شکفد به لبخنده ای

در آن هنگام که خاطره ای – لبریز از تو –

در ذهنم جاری می گردد

و حضورت رشد می کند

در خانه ی کوچک قلبم

بی پایان می شوی

و من سرشار می گردم از حس با تو بودن !

یک هفته خاطره

سلام  

دوباره برگشتم . نه قهر بودم و نه دل شکسته. تنها ماموریتی مرا برد به شهر شلوغ خاطره هایم .  شهری که برای ماموریت هایش خود را به آب و آتش می زدم ، اما اینبار بعد 5 برگه ی ماموریت که به بهانه های مختلف رد کردم و نیامدم ... مجبور شدم که قبول کنم و اینبار آمدم .

یک هفته در شهر شلوغ تو گشتم ، در تمامی خیابانهایی که هنوز لابه لای بوی دود عطر تنت آشنا و قدیمی در مشامم می پیچید چرخی زدم و برای نوشیدن قهوه ای تلخ تا کافی شاپ خاطره های شیرینم رفتم " اما دیگر آنجا نبود" . بعد سری زدم به خیابان زیبای درختان بلند . درختها همانقدر بلند همانقدر زیبا "آنجا بودند " و به یاد روزهایی که در تاریکی خیابان با هم سیگار می کشیدیم، سیگاری گیراندم و در پی سرفه های بی امانم (که یادگار روزگار سرد بیماریم ند) سیگارم را تا ته کشیدم. یادت هست چقدر نگران بیماریم بودی ؟ هیچ یادت هست بیمار بودم؟ .... بگذریم . لابد خیال میکنی به یادت بارانی شدم ، اما نه !

اشک نریختم ، سراسر لبریز بودم از تو و این ، مسرورم می کرد.

تعجب خواهی کرد اگر بگویم اینبار بی هیچ زحمتی راه خانه ات را یافتم . " خانه ات آنجا بود در پیچ همان کوچه" ...

به کوهی سر زدم که با هم دامنه اش را پیمودیم و آشی داغ که طعم سیگار می داد و لبخند تو را نوشیدیم . " کوه هنوز آنجا بود" با مردمانی شاد که آش و خنده هایشان بوی خوش عشق را یادآور می شد...

همه در جای خود بودند. شلوغی ، دود ، مردم ، هم همه های  بی پایان شهر ، کوه ، درختان بلند ، خیابانها ، خانه ات ، خاطرت و حتی عطر تنت . تنها کافی شاپ خاطراتمان نبود و تو ، تا با لبخندت قهوه ی تلخم را شیرین کنی...

برام دعا کن

 

این آهنگ رضا صادقی رو چند روز پیش دانلود کردم . خیلی خوشم اومد . تقدیم به اونی که این شعر ته قلبم برای اون جریان داره !‌  

اونی که لحظه ی آخر دستام رو تو دستش نگرفت ...  

*  

برام دعا کن عشق من ، همین روزها بمیرم

آخه دارم از رفتنت، بدجوری گر میگیرم

دعا کنم که این نفس تموم شه تا سپیده

کسی نفهمه عاشقت چی تا سحر کشیده

این آخرین بار عزیز ، دستام رو محکمتر بگیر

آخه تو که داری می ری، به من نگو بمون نمیر

داری میای یه باغ سبز ، درش به روت باز هنوز

من باغ سوخته ام نازنین، باشه برو با من نسوز

اگه یه روز برگشتی و گفتن فلانی مرده

بدون که زیر خاک سرد حس نگات رو برده

گریه نکن برای من قسمت ما همینه

دستام رو محکمتر بگیر لحظه ی  آخرین ِ  

 

http://jendj.ws/

 دیروز که دلم بارونی بود یه دوست عزیز این شعر رو برام فرستاد که خیلی خوشم اومد اگه بقیش رو هم بفرسته اضافه می کنم به همین پست

اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان! 

 

 ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند!