دلتنگی ها

عاشقانه

دلتنگی ها

عاشقانه

 

 

 

 

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود

ازبس حضور ناب تو پر رنگ میشود

دنبال خویش هستم  وپیدا نمی کنم

"من بودنم" با تو هماهنگ می شود

شاید ترا برای دلم افریده اند

دل تنگ غیر, به نیرنگ می شود؟

مرغ دلم که نغمه شیوا بلد نبود

با لحن دلفریبت ,شباهنگ میشود

بامن بمان که بی تو نفس گیر می شوم

بی تو دلم برای خودم تنگ می شود

 یک باغ نسترن زتو ترسیم می کنم

آری! ز تو ,وجود من ارژنگ می شود

شاه منی زکشورجانم  -مرو- مرو

تیمور وار پای دلم لنگ می شود

یک شهر بی تو درنظرم حبس گشته است

مغلوب عشق تو یله, درجنگ میشود

زان تابناک آتش پنهان بمن بتاب

شریان من پراز می گلرنگ میشود

ازمن مگیر خودرا که گمنام می شوم

بی تو تمام حیثیتم ننگ میشود

بی تو دلم برای خودم تنگ می شود 

 

محمد علی بهمنی

نظرات 6 + ارسال نظر
احسان یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:53 ب.ظ http://boosehayeasheghane.blogsky.com/

سلام وبتون خیلی خیلی زیباست مخصوصا قالبش
اگه مایل به تبادل لینک هستید منو با نام "بوسه های عاشقونه" لینک کنید بعد به من خبر بدید که با چه اسمی لینکتون کنم ....
من خیلی دوست دارم شما رو لینک کنم ...
ممنون[چشمک]

وحید دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:51 ب.ظ http://vahed23.blogfa.com

بچه که بودیم ، بچه بودیم بزرگ که شدیم ، بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم برای عشق پاک بچه گیها دلم تنگ است . . . .

سلام عزیزم وبت خیلی قشنگه به کلبه تنهایی منم سری بزن خوشحال میشم نظرت در مورد تبادل لینک؟ منتظررماااااااا مرسی[گل][ناراحت]

ستایش یکشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ق.ظ http://www.bermodachat.com

سلام دوست خوبم
دوستان خوب در
www.bermodachat.com
هستند

pari یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:40 ق.ظ http://sarabeshirin.blogfa.com

تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی هم نفسی تا که رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند قدر آئینه بدانیم چو هست نه در آن وقت که آئینه شکست

سروش جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ب.ظ http://www.benesht.blogfa.com

وب خیلی قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سری بزنید

bahar یکشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:11 ب.ظ http://nafarjam.blogfa .com


نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی
ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحر گاهی زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
که زار و خسته سوی آشیان رفت
کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
کجا کس با زبانش آشنا بود
ندانستند این بیگانه مردم
که بانگ او طنین ناله ها بود
به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد