دلتنگی ها

عاشقانه

دلتنگی ها

عاشقانه

دلم تنگه برای گریه کردن

عزیزترینم ...

لبخندم یادت هست ؟

آخه چند روزیه فراموشش کردم

این ترانه ی گوگوش مدتیه که همدم تنهاییهام شده ... دیگه اون آهنگهای مشترک رو نمی تونم گوش بدم ...

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده ی قصه
همیشه دختر فقیرو می خواست

همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگ تر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نه یک کبوتر

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر، کجاست گهواره ی من

نگو بزرگ شدم نگو که تلخه
نگو گریه دیگه به من نمیاد
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می خواد

تو این بستر پاییزی مسموم
که هر چی نفس سبزه بریده
نمی دونه کسی چه سخته موندن
مثل برگ روی شاخه ی تکیده

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

ببین شکوفه ی دل بستگی هام
چقدر آسون تو ذهن باد می میره
کجاست اون دست نورانی و معجز
بگو بیاد و دستمو بگیره

کجاست مریم ناجی ، مریم پاک
چرا به یاد این شکسته تن نیست
تو رگبار هراس و بی پناهی
چرا دامن سبزش چتر من نیست

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

اشتباه

اشتباه اول من و تو یک نگاه بود

عشق ما از اولین نگاه اشتباه بود

گر چه باورت نمی شود ولی حقیقتی است

اینکه کلبه ی من از غم تو روبراه بود

 می دویدم و میان کوچه جار می زدم

های های گریه بود و اشک و درد و آه بود

گاه گریه می شدیم گاه خنده مثل شوق

 این هم از تب همان نگاه گاه گاه بود

جنگ بر سر من و خدا و عشق بود سیب

سیب بی گمان در آن میانه بی گناه بود

هر کجای شب که مثل سایه پرسه می زدیم

ردی از عبورسرد آفتاب و ماه بود

آفتاب من تویی و ماه من بگو چرا

با حضور آفتاب روز من سیاه بود

اهل شکوه نیستم وگرنه آنهمه غروب

بر غریبی من و تو بهترین گواه بود

زیر چتر سایه ی تو خیس گریه می شوم

مثل آن زمان که دل هنوز سربراه بود

هرچه می دوم به انتهای خود نمی رسم

مانده ام کجا ، کجای کار اشتباه بود

خیانت

 خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد!

 شکسپیر

سایه ی تنهایی

شعر تا اوجگاه گلویم بالا می آید

و در نفرین یک بغض بی انتها گیر می کند

آخر ، می خواهم اینبار غم را ترانه سازم...

یادم هست در تاریک روشن قلبم پا گذاشتی

و فانوسی به دیوار بی کسی هایم آویختی

نور در من جاری گشت

شادی بود و ترانه های عاشقی

ومن اما طعم تلخ جدایی را در نوش بوسه هایت می چشیدم

کاش می دانستی تا چه پایه انتظار کشیدم

تا دوباره در آغوشت بوزم

اما آغوشت ... سهم من نبود!

بهانه می جستی برای رفتن ، می دانم

فانوسم دیر زمانی بود بی فروغ سایه ی تنهایی بر سرم می آویخت

و من از تو پر بودم

و تو از من دور....

می دونی ؟‌ همیشه دلم می خواست اولین نظر رو تو بدی ... اما حتی آخرین نظر هم مال تو نبود.

خانه ی عشقم ویران شد

آرزوهایم را باد برد

کسی به فریادم برسد ...

فقط چند روز دیگر تحمل کن دل بیتابم

   

 

                                                    

قول می دهم اینبار که دیدمش ، از پرواز شاپرکها برایش بگویم و از بیقراری های دل بیتابم.

قول می دهم تا چشمانم از شوق دیدارش نبارند و صدایم در لحظه ی سکوت بی کرانش نلرزد.

قول می دهم شِکوه نکنم از اندوه قلبم ، از نگاه بارانیم ، از دستان تهیم ، از سینه ی سرشار از عشقم.

دیشب در خلوت محکوم به بی تو بودنم تصمیمی گرفتم ،

یکی از همین شبها بقچه ی تنهاییم را می بندم و می زنم به خلوت جاده ...

آخر می خواهم تا زمان زنده است ، تا فاصله دست یافتنی ست ، دستت را در دستانم بگیرم .

آخر می ترسم برسد روزی که نگاهم از چشمانت کوتاه گردد و افسوس زمانه گریبانگیرم شود .

مگر من با زمانه چه کرده بودم که چنین گرفتار زمینم کرد ؟

کاش خداوند لطفی به من کند ... تو را که به من نداد ، لااقل آرزوی با تو بودن را از من نگیرد .

راستی ...

دیروز در دلم جراحتی یافتم به اندازه فاصله ام تا تو

                                   به نزدیکم بیا تا مرحم زخمم باشی ....

نشانی

نشانی اول

محمدمهدی دادگو، خسروشکیبایی و جمشید مشایخی

می‌دانم

حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری

من دیدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده

هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازه‌ی نعنای نورسیده می‌آید

پس بگو قرار بود که تو بیایی و ... من نمی‌دانستم!
دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گریه‌ام
پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟


حالا که آمدی
حرفِ ما بسیار،
وقتِ ما اندک،
آسمان هم که بارانی‌ست ...!

به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و
دوری از دیدگانِ دریا نیست!
سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟
می‌دانم که می‌مانی
پس لااقل باران را بهانه کُن
دارد باران می‌آید.

مگر می‌شود نیامده باز
به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دریا برگردی؟

پس تکلیف طاقت این همه علاقه چه می‌شود؟!

تو که تا ساعت این صحبتِ ناتمام
تمامم نمی‌کنی، ها!؟

باشد، گریه نمی‌کنم
گاهی اوقات هر کسی حتی
از احتمالِ شوقی شبیهِ همین حالای من هم به گریه می‌افتد.

چه عیبی دارد!
اصلا چه فرقی دارد
هنوز باد می‌آید،‌ باران می‌آید
هنوز هم می‌دانم هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
حالا کم نیستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال
که فرقِ میان فاصله را تا گفتگوی گریه می‌فهمند
فقط وقتشان اندک و حرفشان بسیار و
آسمان هم که بارانی‌ست ...!


این شعر از آلبوم نشانی ها (با صدای مرحوم خسرو شکیبایی ) انتخاب شده است