امشب می خواستم در تلالو لبخنده های ماه با یاد لبخند چشمانت دلتنگی هایم را بسرایم اما ... باز عبارتی برای دل نامه هایم نیافتم ....
اکنون من نیستم که می نویسم ، این سرانگشتان سر مست منند که دارند دیوانگی های مرا روی کاغذ می رقصند .
صدایم را می شنوی ؟
آری منم ...
همان فرشته ی ممنوعه ی بی تاب که بالهایش در آتش التهاب دیدارت می سوزند .
می دانم که دیر آمده ای ،می دانم که زود رفته ام
می دانم که قرن ها با تو فاصله دارم ،اما تنها به شوق روزی که بر کویر وجودم بباری قلبم را نوید باران می دهم .
اکنون می خواهم نامت را در تمام لحظه لحظه های وجودم جاری کنم .
می خواهم شعرم سرشار گردد از عطر گیج آغوشت در نیمه تاریک عصری بهاری
و من سر مست گردم از لرزشی غریب در سینه ام
چه کردی با من ؟
چه کردی که چنین به سادگی لب به اعتراف می گشایم و آن جمله ی نا ممکن را با تو می گویم .
راستی را خبر داری ؟
چند روزی است کبوتری در قلبم خانه کرده است ...
اگه بگم که قول میدم تا همیشه باهات باشم
اگه بگم که حاضرم فدای اون چشات بشم
اگه بگم که قول میدم تا همیشه باهات باشم
اگه بگم که حاضرم فدای اون چشات بشم
اگه بگم توآسمون عشق من فقط تویی
اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی
اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم
اگه بگم زندگی مو بذر بهارت می کنم
اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی
اگه بگم بال منی لحظه ی پروازمنی
میشی برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال؟
میشی برام باغبون میوه های تشنه وکال ؟
میشی برام ماه شبهای بی سحر
میشی برام ستاره ی راه سفر؟
میشی برام ستاره ی راه سفر؟
ولی بدون هر جا باشی یا نباشی مال منی
بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی